• وبلاگ : طبيب عشق....
  • يادداشت : دفاع از مهدويت3
  • نظرات : 4 خصوصي ، 7 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    كاش مي شد از ميان ژاله ها / جرعه اي از مهرباني را چشيد / در جواب خوبها جان هديه داد/ سختي و نامهرباني را نديد / كاش ميشد با محبت خانه ساخت / يك اطاقش را به مرواريد داد / كاش مي شد آسمان مهر را / خانه كرد و به گل خورشيد داد / كاش ميشد بر تمام مردمان/ پيشوند نام انسان را گذاشت / كاش مي شد كه دلي را شاد كرد / بر لب خشكيده اي يك غنچه كاشت / كاش ميشد در ستاره غرق شد / در نگاهش عاشقانه تاب خورد/ كاش مي شد مثل قوهاي سپيد / از لب درياي مهرش آب خورد / كاش ميشد جاي اشعار بلند / بيت ها راساده و زيبا كنم/ كاش مي شد برگ برگ بيت را / سرخ تر از واژه رويا كنم/ كاش ميشد با كلامي سرخ و سبز / يك دل غمديده را تسكين دهم/

    با سلام و درود فراوان بر شما دوست عزيز و گرامي ...باستحضار حضرت عالي ميرساند کلبه درويشي حقير با مطلبي آموزنده با عنوان ...حکايت دنياي خاکي با انسان ....بروز شده است ..خوشحال خواهم شد ديدن کنيد و نظرات ارزشمند خود را مرقوم فرمائيد ، مثل هميشه منتظر قدمهاي سبز و حضور گرمتان هستم ...آرزوي تندرستي و سعادتمندي شما را در تمامي مراحل زندگاني دارم ... به روز مرگ چو تابوت من روان باشد ...گمان مبر که مرا درد اين جهان باشد ....براي من مگراي و مگوي دريغ دريغ ....به دام ديو درافتي دريغ آن باشد ...جنازم اگر چو بيني مگو فراق فراق ...مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد ....... در پناه حق و خدا نگهدارتان............


    سلام. عرض تشكر و خسته نباشيد دارم خدمتتون بابت اينهمه زحمت و تلاش.

    سلام .

    متشكرم از حضورتون وخوشحال شدم از آشنايي با شما و وبلاگ زيبا و پر محتواتون.

    موفق و پيروز باشيد

    اللهم عجل لوليك الفرج

    + ana 

    سلام

    تا يه حدودي با شما موافقم

    سلام دوست عزيز.........

    وبلاگتون حرف نداره.........بينظيره

    ببين من اين آهنگ رو كه پس زمينه وبلاگتون گذاشتيد كاملش رو ميخوام..........تورور خدا يه فكري كن ديگه خيلي دوستش دارم

    به وبلاگ من هم يه سري بزن خوشحال ميشم

    اگه دوست داشتيد با هم تبادل لينك كنيم

    منتظرم......

    موفق باشيد.......

    فعلا.......

    امانت فاطمه

    به يادمان مانده است که يک روز، پدري آسماني رو به امتي سست عنصر فرمود: من مي روم اما دو چيز گرانبها از خود به جا مي گذارم، قرآن و عترتم.
    به يادمان مانده که عترتش يعني فاطمه اش را ميان کوچه ها سيلي زدند و پشت در پهلو شکستند.
    به يادمان مانده است مردمي سنگدل گريستن را هم بر او حرام دانستند و به علي گفتند: فاطمه را بگو يا شب گريه کند يا روز.
    به يادمان مانده است فاطمه گريزان از مردمي خائن به امانت پدر، زير آفتاب گرم روي خاکهاي بيابان زانو مي زد، اشک مي ريخت و با خدا راز و نياز مي کرد.
    به يادمان مانده است که فاطمه واسط? خلقت بود و خدا نخواست شاهد رنجش باشد. پس او را به مهماني خود خواند.
    اما از يادمان رفته است که در اين زمانه دل فرزند فاطمه شکسته تر است.
    از يادمان رفته است که هر چند فرزند او ما را رها نکرد و در حقمان کوتاهي روا نداشت، ما او را فراموش کرديم و در حقش کوتاهي روا داشتيم.
    از يادمان رفته است که او نيز چون مادر، بيابان نشين شده و منتظر است تا ما دست برآريم و آمدنش را از خدا بخواهيم.
    به يادمان مانده است مردم آن روز امانت پيامبر را پهلو شکستند اما از يادمان رفته است که ما امانت فاطمه را هر روز نه پهلو که دل مي شکنيم و نه سيلي که خنجر مي زنيم و نه از دشمنان که از ما گريزان شده.