آنکه بردباری ندارد، دانشی ندارد . [امام علی علیه السلام] شناخت 4 - طبیب عشق....
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 شناخت 4 - طبیب عشق....

شناخت 4

چهارشنبه 87 فروردین 21 ساعت 12:0 صبح

میلاد موعود

دوازدهمین پیشواى شیعیان، بنابر مشهورترین اقوال، در شب جمعه نیمه?شعبان سال 255 ق. در شهر سامرا دیده به جهان گشود1. بنا به گفته شیخ مفید(م 413 ق.) پدرش امام حسن عسکرى جز او فرزندى نه پنهان و نه آشکار به جا نگذاشت و او را نیز در پنهان و خفا نگهدارى فرمود.2
 مادر بزرگوار آن حضرت بانویى شایسته به نام »نرجس3« بود که به نام?هاى دیگرى چون »سوسن4«، »صیقل5« یا »صقیل« و »ملیکه6« نیز  نامیده شده است7. او دختر »یوشعا« پسر قیصر روم و از نوادگان »شمعون« یکى از حواریان مسیح بود که به طریقى معجزه?آسا از سوى خداوند براى همسرى امام یازدهم برگزیده شد.8
 خلاصه ماجرا از این قرار است:
هنگامى که »نرجس« در روم بود خواب?هاى شگفت?انگیزى دید، یک?بار در خواب پیامبر عزیز اسلام9 و عیساى مسیح را دید که او را به عقد ازدواج امام حسن عسکرى درآوردند، و در خواب دیگرى، شگفتى?هاى دیگرى دید و به دعوت حضرت فاطمه زهرا3 مسلمان شد، امإ؛ اسلام خود را از خانواده و اطرافیان خویش پنهان مى?داشت. تا آنگاه که میان مسلمانان و رومیان جنگ درگرفت و قیصر خود به همراه لشکر روانه جبهه?هاى جنگ شد. »نرجس« در خواب فرمان یافت که به?طور ناشناس همراه کنیزان و خدمتکاران به دنبال سپاهى که به مرز مى?روند برود، و او چنین کرد و در مرز برخى از جلوداران سپاه مسلمانان آنان را اسیر ساختند و بى?آنکه بدانند او از خانواده قیصر است همراه سایر اسیران به بغداد بردند.
این واقعه در اواخر دوران امامت امام دهم حضرت هادى روى داد9، و کارگزار امام هادى نامه?اى را که امام به زبان رومى نوشته بود به فرمان آن گرامى در بغداد به نرجس رساند و او را از برده?فروش خریدارى کرد و به سامرا نزد امام هادى برد، امام آنچه را نرجس در خواب?هاى خود دیده بود به او یادآورى کرد، و بشارت داد که او همسر امام یازدهم و مادر فرزندى است که بر سراسر جهان مستولى مى?شود و زمین را از عدل و داد پر مى?سازد. آنگاه امام هادى نرجس را به خواهر خود »حکیمه« که از بانوان بزرگوار خاندان امامت بود سپرد تا آداب اسلامى و احکام را به او بیاموزد و مدتى بعد نرجس به همسرى امام حسن عسکرى درآمد.10
 
نام، کنیه و القاب
نام و کنیه امام عصر همان نام و کنیه پیامبر اکرم9 است. در برخى از روایات آمده است:
تا زمانى که خداوند زمین را به ظهور او و استقرار دولتش زینت نبخشیده است، برکسى روا نیست که نام و کنیه آن حضرت را بر زبان جارى سازد.11
 بر همین اساس عده?اى از فقها قائل به حرمت نام بردن از آن حضرت به نام واقعى?اش شده و عده?اى دیگر نیز این امر را مکروه دانسته?اند. اما بیشتر فقها نهى از نام?بردن حضرت را اختصاص به زمان غیبت صغرى و شرایطى که بیم خطر جانى براى آن حضرت وجود داشت، دانسته?اند.12
 به دلیل وجود روایات یادشده، شیعیان آن حضرت را با القاب مختلفى چون: حجت، قائم، مهدى، خلف صالح، صاحب، صاحب?الزمان، صاحب?الدار مى?نامیدند و در دوران غیبت کوتاه آن امام، ارادتمندان و دوستداران حضرتش باتعابیرى چون »ناحیه مقدسه« از ایشان یاد مى?کردند.13

چگونگى میلاد
دشمنان اهل?بیت، علیهم?السلام، و حاکمان ستم?پیشه اموى و عباسى، بر اساس روایت?هایى که از پیامبر اکرم9 به آنها رسیده بود، از دیرباز مى?دانستند که شخصى به نام »مهدى« از خاندان پیامبر9 و دودمان امامان معصوم برمى?خیزد و کاخ?هاى ظلم وستم را نابود مى?سازد، از همین رو پیوسته در کمین بودند که چه موقع آخرین مولود از نسل امامان شیعه به دنیا خواهد آمد تا او را از بین ببرند.
از زمان امام محمد تقى رفته رفته فشارها و سختگیرى?ها بر خاندان پیامبر فزونى گرفت تا در زمان امام حسن عسکرى به اوج خود رسید و آن حضرت در تمام دوران حیات خویش در شهر »سامرا« زیر نظر بودند، و کوچکترین رفت و آمد به خانه آن امام از نظر دستگاه خلافت مخفى نبود.
در چنین شرایطى طبیعى است که میلاد آخرین حجت حق نمى?تواند آشکار باشد و به همین خاطر تا ساعاتى قبل از میلاد آن حضرت نزدیکترین خویشان امام حسن عسکرى نیز از اینکه قرار است مولودى در خانه امام به دنیا بیاید خبر نداشتند و هیچ اثرى از باردارى در مادر آن بزرگوار مشاهده نمى?شد.
روایتى که در این زمینه از »حکیمه« دختر بزرگوار امام جواد و عمه امام حسن عسکرى نقل شده، شنیدنى است. شیخ صدوق (م 381 ق.) در کتاب کمال?الدین روایت کرده است که:
ابو محمد حسن بن على به دنبال من فرستاد و فرمود: اى عمه! امشب روزه?ات را با ما افطار کن زیرا امشب شب نیمه?شعبان است و خداوند در این شب آن حجتى را که حجت او در زمین است آشکار مى?سازد. پرسیدم: مادر او کیست؟ فرمود: نرجس، عرض کردم: خدا مرا فداى شما گرداند، به خدا قسم در او هیچ اثرى از حاملگى نیست! فرمود: موضوع این چنین است که مى?گویم، حکیمه خاتون ادامه مى?دهد: من [به خانه امام عسکرى] درآمدم، پس از آنکه سلام کردم و نشستم نرجس پیش من آمد و در حالى که کفش?هاى مرا از پایم بیرون مى?آورد گفت: اى بانوى من چگونه شب کردى؟ گفتم: بلکه تو بانوى من و بانوى خاندان منى. سخن مرا انکار کرد و گفت: چه شده است عمه؟ به او گفتم: دختر جان خداوند تبارک و تعالى در همین شب به تو فرزند پسرى عطا مى?کند که سرور دنیا و آخرت خواهد بود. نرجس از حیا در جاى خود نشست. وقتى از نماز عشاء فارغ شدم و افطار کردم، به بستر رفتم و خوابیدم، در نیمه?هاى شب براى نماز برخاستم، نمازم را تمام کردم، در حالى که هنوز نرجس خوابیده بود و اثرى از زایمان در او نبود. تعقیب نماز را به جاى آوردم و خوابیدم، امّا لحظاتى بعد وحشت زده از خواب بیدار شدم. که در این موقع نرجس هم برخاست و به نماز ایستاد.
حکیمه مى?گوید: در همین حال شک و تردید به سراغ من آمد، امّا ناگهان ابومحمد[امام حسن عسکرى] از همان جا که نشسته بود ندا برآورد: اى عمه! شتاب مکن که آن امر نزدیک شده?است. حکیمه ادامه مى?دهد: در حال خواندن سوره?هاى »سجده« و »یس« بودم که نرجس با اضطراب از خواب بیدار شد، من با شتاب پیش او رفتم و گفتم: نام خدا بر تو باد، آیا چیزى احساس کردى؟ گفت: بله، عمه جان. به او گفتم: بر خودت مسلّط باش و آرامشت را حفظ کن، که این همان است که به تو گفتم. حکیمه ادامه مى?دهد: دقایقى کوتاه خواب به سراغ من آمد و در همین موقع بود که حالت زایمان به نرجس دست داد و من به سبب حرکت نوزاد بیدار شدم، جامه را از روى او کنار زدم و دیدم که او اعضاى سجده را به زمین گذاشته و در حال سجده است، او را در آغوش گرفتم و
همانا خداى متعال از آن هنگام که آدم را آفرید زمین را از حجت خدا خالى نگذاشته و نیز تا قیامت خالى نخواهد گذاشت، و به جهت حجت خدا از اهل زمین رفع بلا مى?شود، باران مى?بارد و برکات زمین خارج مى?گردد.

با تعجب دیدم که او کاملاً پاکیزه است و از آثار ولادت چیزى بر او نمانده است. در این هنگام ابومحمد[امام حسن عسکرى] ندا برآورد که: اى عمه! پسرم را نزد من بیاور. نوزاد را به سوى او بردم، آن حضرت دستانش را زیر ران?ها و کمر او قرار داد و پاهاى او را برسینه خود گذاشت، آنگاه زبانش را در دهان او کرد و دستانش را بر چشم?ها و گوش?ها و مفاصل او کشید و بعد از آن گفت: پسرم! سخن بگو و آن نوزاد زبان گشود و گفت: شهادت مى?دهم که خدایى جز خداى یکتا نیست و هیچ شریکى براى او وجود ندارد و شهادت مى?دهم که محمد9 فرستاده خداست. آنگاه بر امیرمؤمنان و سایر امامان درود فرستاد تا به نام پدرش رسید...14
 بعد از تولد آن حضرت، امام حسن عسکرى تعداد بسیار محدودى از یاران نزدیک خود را در جریان میلاد مهدى موعود قرار دادند و تعدادى دیگر از یاران آن حضرت نیز موّفق به دیدار آن مولود خجسته شدند.
امام حسن عسکرى در نامه?اى که به »احمدبن حسن?بن اسحاق قمى« نگاشتند چنین مرقوم فرمودند:
براى ما فرزندى متولد شد، لازم است خبر تولد او را پنهان بدارى و به هیچ کس از مردم بازگو نکنى، ما کسى را بر این تولد آگاه نمى?کنیم جز خویشاوند نزدیک را به جهت خویشاوندى و دوست را به جهت ولایتش، دوست داشتیم خبر این تولد را به تو اعلام کنیم تا خداوند به جهت آن تو را مسرور سازد، همچنان که، مرا مسرور ساخت. والسلام
احمدبن اسحاق همچنین نقل مى?کند که: »خدمت امام عسکرى شرفیاب شدم و مى?خواستم در مورد جانشین پس از او پرسش کنم و آن گرامى بدون آنکه سؤال کنم فرمود: اى احمد، همانا خداى متعال از آن هنگام که آدم را آفرید زمین را از حجت خدا خالى نگذاشته و نیز تا قیامت خالى نخواهد گذاشت، و به جهت حجت خدا از اهل زمین رفع بلا مى?شود، باران مى?بارد و برکات زمین خارج مى?گردد.
عرض کردم: اى پسر رسول خدا، امام و جانشین پس از شما کیست؟
آن حضرت با شتاب به درون خانه رفت و بازگشت، در حالى که پسرى سه?ساله، که رویى همانند ماه تمام داشت، بر دوش خویش حمل مى?کرد، فرمود: اى احمدبن اسحاق! اگر نزد خداى متعال و حجت?هاى او گرامى نبودى، این پسرم را به تو نشان نمى?دادم، همانا او همنام رسول خدا و هم?کنیه اوست، او کسى است که زمین را از عدل و داد پر مى?سازد همچنان که از ظلم و جور پر شده باشد. اى احمدبن اسحاق مثل او در این امت مثل »خضر« و »ذوالقرنین« است، سوگند به خدا غایب مى?شود به طورى که در زمان غیبت او از هلاکت نجات نمى?یابد مگر کسى که خداوند او را بر اعتراف به امامت وى ثابت قدم بدارد و موفق سازد که براى تعجیل فرج او دعا کند.
عرض کردم: سرور من، آیا نشانه?اى دارد که دل من به آن اطمینان پیدا کند؟ در این هنگام آن پسر به عربى فصیح گفت: »منم بقیةالله در زمین، همانکه از دشمنان خدا انتقام مى?گیرد، اى احمدبن اسحاق پس از مشاهده عینى دنبال اثر نگرد...«15
 
صفات و خصائل
مرحوم شیخ عباس قمى در کتاب منتهى الامال در توصیف جمال دلاراى امام عصر چنین مى?گوید:
همانا روایت شده که آن حضرت شبیه?ترین مردم است به حضرت رسول9 در خَلق و خفلق. و شمایل او شمایل آن حضرت است. و آنچه جمع شده از روایات در شمایل آن حضرت، آن است که آن جناب ابیض [سفید] است که سرخى به او آمیخته و گندمگون است که عارض شود آن را زردى از بیدارى شب و پیشانى نازنینش فراخ و سفید و تابان است و ابروانش به هم پیوسته و بینى مبارکش باریک و دراز که در وسطش فى?الجمله انحدابى [برآمدگى] دارد و نیکورو است و نور رخسارش چنان درخشان است که مستولى شده بر سیاهى محاسن شریف و سر مبارکش، گوشت روى نازنینش کم است. بر روى راستش خالى است که پندارى ستاره?اى است درخشان، »و على رأسه فرق بین وَفْرتین کأنّه ألف بین واوین« میان دندان?هایش گشاده است. چشمانش سیاه و سرمه?گون و در سرش علامتى است، میان دو کتفش عریض است، و در شکم و ساق مانند جدّش امیرالمومنین است.
و وارد شده: »المهدى طاووس أهل?الجنّة وجهفهف کالقمر الدرّى علیه جلابیب النور«؛ یعنى حضرت مهدى طاووس اهل بهشت است. چهره?اش مانند ماه درخشنده است. بر بدن مبارکش جامه?هایى است از نور. »علیه جیوب?النور تتوقد بشعاع ضیاءالقدس«؛ بر آن جناب جامه?هاى قدسیه و خلعت?هاى نورانیه ربانیه است که متلألأ است به شعاع انوار فیض و فضل حضرت احدیت. و در لطافت و رنگ چون گل بابونه و ارغوانى است که شبنم بر آن نشسته و شدت سرخى?اش را هوا شکسته و قدّش چون شاخه?بان درخت بیدمشک یا ساقه ریحان [است]، »لیس بالطویل?الشامخ و لا بالقصیر اللازق«؛ نه دراز بى?اندازه و نه کوتاه بر زمین چسبیده. »بل مربوع القامة مدور الهامة«؛ قامتش معتدل و سر مبارکش مدور [است]. »على خَدّه الأیمن خال کأنّه فتاة مسک على رضراضة عنبر«؛ بر روى راستش خالى است که پندارى ریزه مشکى است که بر زمین عنبرین ریخته [است]. »له سمت مارأت?العیون أقصد منه«؛ هیأت نیک و خوشى دارد که هیچ چشمى هیأتى به آن اعتدال و تناسب ندیده [است] صلّى اللّه علیه و على آبائه الطاهرین.


نوشته شده توسط : آسمون

دل نوشته ها [ نظر]